طاق فروریختهی کاروانسرا و محک تجربه!
یک بهار دلربا و یک بافت تاریخی به مثابه دو دست و آغوشی گشوده بر میهمانان کهگیلویه بود. ناگهان طاقی فروریخت.
پویش خبر– محمد زرین *:
سالها بود بهار کهگیلویه در این حد دلکش نبود. امسال، با وجود تنگنای اقتصادی و سرخوردگی مردم، به مدد بارش های فراوان دل طبیعت به رحم آمد و هر چه داشت رو کرد.
پس یک بهار دلربا و یک بافت تاریخی به مثابه دو دست و آغوشی گشوده بر میهمانان کهگیلویه بود. ناگهان طاقی فروریخت.
گویا این ریزش فریادی بود بر چند دهه بیراهه رفتن در مسیر عمران که بیشتر و پیشتر در بناهای نوبنیاد شاهو بوده ایم.
اما این بار طنز تلخی رخ داد. از یک بنای بزرگ و تاریخی، آن قسمت قدیمی که از گزند روزگار جان به در برده بود سالم ماند و آن بخش که در امتداد مدیریت متوهمانه در همه عرصه های این سالها باصطلاح مرمت شده بود فرو ریخت.
باری. میراث فرهنگی و گردشگری هم در سطح کلان و در حد شهرستانهای کوچک قصه ای است پر آب دیده! که همیشه هم حیات خلوت دولتها و سیاسون بوده است.
از غارت موزه ها در دولت ترمیناتور که هم مشایی و هم بقایی همه گونه جفا روا داشتند می توان تلخ ترین قصه ها را ساخت. شاید الان باورش سخت باشد اگر گفته شود آثار بسیاری از زیر خاک با اطلاع یا مشارکت بقایی به یغما رفت. ولی چون زحمت داشت، آثار موجود در موزه هاحتی موزه ملیرا ربوده و با بدل جای آنرا پر کردند.
در باب دهدشت کهن هم ماجرا از آنجا آغاز شد که شهرنشینان شهر را رها کرده به دست عشایر کوچ رو سپردند. و ایشان هم که واژه ای به نام آثار تاریخی به گوششان آشنا نبود، با تخریب روزانه و بعدها شبانه بناهای کم نظیر و کاملا سالم، از گچینه و سنگ آن برای ساخت شهری بی هویت بر جای شهر تاریخی استفاده کردند.
شاید بتوان تاسیس اداره کل میراث فرهنگی در اواخر دهه شصت را نقطه امیدی برای پایان بحران نامید ولی مدیریت یکنواخت و طولانی دو سه نفر معدود بر مجموعه تاریخی دهدشت قدیم از یک سو سبب کندی عملیات مرمت و احیای آثار و از سویی برابر آنچه می بینیم بیم غیر اصولی بودن سایر مرمت ها را تشدید می کند.
شهری که در دوران حیات و رونق به لحاظ زیبایی و شکوه مثال زدنی بود( همین جا از سازندگان مستند کهگیلویه تقدیر می شود) امروز از شکوه دیروز خود بی اطلاع بنظر می رسد.
نگارنده بعنوان کسی که بلحاظ عشق و علاقه به ایرانگردی و حرفه راهنمایی تور بیش از دویست شهر ایران را دست کم یک بار دیده ام(و آخرین بازدیدم هم دیروز از خانه تاریخی حاج آقا علی رفسنجان بوده است) اذعان می نمایم که آنچه از مرمت و احیای آثار در دیگر شهرها دیده ام، با آنچه امروز از لابلای دیوار کاروانسرای دهدشت به بیرون عیان شد، تفاوت چشمگیری دارد.
به جرات میتوان گفت در صورت احیای کل مجموعه به نحو علمی صدها شغل مرتبط با گردشگری در همین مجموعه ایجاد می شد.
دریغا که مردم این دیار گویا باید حالاها «راویان قصه های رفته از یاد» و «ساکنان شهرهای رفته بر باد» باشند.
*روزنامه نگار و فعال حوزه گردشگری